محل تبلیغات شما



مرا دیوانه پندارند

به هر جا می روم مردم مرا دیوانه پندارند

اسیر چشم یار و ساغر و پیمانه پندارند

زبخت بد شراب جام ما خون جگر باشد

ولی مارا ز اصحاب ره می خانه پندارند

گریزانم زنور و عاشق نه توی تاریکی

هنوزم عاشق شمع و گل و پروانه پندارند

چو مشتی آب و گل زا غاز و در پایان ره بودم

مرا در کوچه ی هستی هنوز افسانه پندارند

کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی

بیا بنگر همه ما را ز خود بیگانه پندارند

(رها)گر صاحب مال و منال و ثروتی باشی

خزف باشی ترا چون گوهری یک دانه پندارند

قضاوت تا میان مردم نادان چنین باشد

چه پروا گر ترا دیوانه یا فرزانه پندارند

علی میرزائی


مرا دنیاست زندانی

مرا دنیاست زندانی به دستم دستبند این جا

نمی دانم چه چیزی کرده ما را پایبند این جا

نبستم دل به دنیایی که شد ماتم سرای ما

ندیدم در جهان نقشی که باشد دل پسند این جا

مرا طبع بلندی بود چون سرو سر افرازی

ز بخت بد نبردم حاصل از طبع بلند این جا

عطای خنده ی گل را به جور خار بخشیدم

که صد ها نیش دیدم در پی یک نوش خند این جا

در این دنیای وانفسای آدم سوز و آدم کش

ز هر جایی به گوش آید نوای درد مند این جا

نبودم بال و پر تا پر کشم از این خراب آباد

مرا زنجیر تقدیر است بر گردن کمند این جا

"رها" شادی به دنیا مثل آب زندگانی بود

مگر شادی نماید بر سر آتش سپند این جا

تو را تابوت خواهد برد تا سر منزل آخر

ندارد فرق"پورشه"، "مازراتی" با سمند این جا

علی میرزائی"رها" 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله نوجوان سالم